دلا در عشق تو صد دفترستم
غزل بابا طاهر همدانی: دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونین ازبرستم منم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستم...
شانه بر زلف پریشان زده ای به به به
تصنیف زیبای عارف قزوینی: شانه بر زلف پریشان زده ای به به به دست بر منظرهی جان زده ای به به به آفتاب از چه طرف سر زده...
توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
غزلی ناب از صائب تبریزی: توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟ من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟ رخنه در ملک وجودم ز قفس...
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
غزل بی نظیر مولانا: هین! سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان، بیحد و اندازه شود خاک سیه بر سر او کز دم...
بیا تا راه بسپاریم به سوی سبزهزارانی که نه کَس کِشته، نَدروده به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزهست و نقشِ رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده که چونین پاک و پاکیزهست **** به سوی آفتابِ شادِ صحرایی که نگذارد تهی از خونِ گرمِ خویشتن جایی **** و ما بر بیکرانِ سبز و مخملگونهی دریا میاندازیم زورقهای خود را چون کل بادام و مرغانِ سپیدِ بادبانها را میآموزیم که بادِ شُرطه را آغوش بگشایند و میرانیم گاهی تند، گاه آرام بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانندِ من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است بیا رهتوشه برداریم قدم در راه بیفرجام بگذاریم