دلا در عشق تو صد دفترستم
غزل بابا طاهر همدانی: دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونین ازبرستم منم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستم...
شانه بر زلف پریشان زده ای به به به
تصنیف زیبای عارف قزوینی: شانه بر زلف پریشان زده ای به به به دست بر منظرهی جان زده ای به به به آفتاب از چه طرف سر زده...
توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
غزلی ناب از صائب تبریزی: توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟ من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟ رخنه در ملک وجودم ز قفس...
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
غزل بی نظیر مولانا: هین! سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان، بیحد و اندازه شود خاک سیه بر سر او کز دم...
اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست شهر من گم شده است من با تاب... من با تب ... خانهای در طرف دیگر شب ساختهام ... من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم من صدای نفس باغچه را میشنوم و صدای ظلمت را، وقتی از برگی میریزد
و صدای سرفهی روشنی از پشت درخت عطسهی آب از هر رخنهی سنگ
روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد .. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و ناسزا گفتن کرد .. بعد از مدتی که به تولستوی فحش داد و کمی آرام شد تولستوی کلاهش را از سرش برداشت