زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد - شهریار


رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چه کنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست 
ادامه مطلب ...

دیدار ما تصور یک بی نهایت است


ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن


دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن


فاضل نظری

گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت - هاتف اصفهانی



گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو، گفتا به سلامت!

گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن؟ گفت ندامت

هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل
چون سایه به پایش فکند رحل اقامت

در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند
دل می کشدم باز به آن جلوه ی قامت

عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی
در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت

دامن ز کفم می کشی و می روی امروز
دست من و دامان تو فردای قیامت

امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ
بر خاک شهیدان تو خار است علامت

ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است
هاتف به چه رو می کندم باز ملامت

هاتف اصفهانی

جامی لبالب بایدت لب بر لب ساقی بده - فیض کاشانی


جامی لبالب بایدت لب بر لب ساقی بده!
زآن باده ی باقی بکش، وین باقی جان را بده!

ای ساقی مه روی من، بهر حیات نوی من!
هم برقع از رخ برفکن، هم از جبین بگشا گره!

گویند در جنت بود از بهر زاهد میوه ها
ما و زنخدان نگار این سیب ما زآن میوه به

عالی‌ست سیب تو بسی، کی می رسد دست کسی
غالی‌ست نرخ این متاع قیمت مکن منت بنه

رحم آر بر بیچاره از خان و مان آواره
ای منبع لطف و کرم از وصل خود کامش بده

تا چند گردم دربه در تا چند پویم کو به کو؟!
گیرم سراغت شهر شهر جویم نشانت ده به ده

ای فیض بس کن زین نفیر گر وصل می خواهی بمیر
این کار را آسان مگیر یا جان دگر چیزی بده


فیض کاشانی

تک بیتی و دو بیتی های زیبا


شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است

سعدی

***

راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جزمن و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

فرهنگ شیرازی

***

باز آی که تا به خود نیازم بینی 
ادامه مطلب ...

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم - سعدی

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟!

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ی خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را 

ادامه مطلب ...

من سکوت خویش را گم کرده ام - فریدون مشیری - جادوی سکوت


من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
ای سکوت! ای مادر فریادها!
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو  راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت! ای مادر فریادها!
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من!؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من



برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را - سعدی


برخیز تا یک سو نهیم، این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم، این شرک تقوا نام را!

هر ساعت از نو قبله‌ای، با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن، تا بشکنیم اصنام را!

می با جوانان خوردنم، باری تمنّا می‌کند 

ادامه مطلب ...