زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

عشـق در راه طلب راهبر مردان است



عشـق در راه طلب راهـبَر مردان اسـت
وقت مستی و طرب بال و پر مردان اسـت

سفر آن نیسـت که از مصـر به بغداد رَوی
رفتن از جان سوی جانان سفر مردان اسـت

ظفر آن نیسـت که در معرکه غالـب گردی
از سرخویش گذشتن ظفر مردان اسـت

هنر آن نیسـت که در کسـب و فضائل کوشـی
به پر عشق پریدن هنر مردان اسـت

همه دلهاسـت فسرده، همه جانها تیـره
گرم و افروختـه آه سحـــر مردان اسـت

چشمه ی کوثر و سرسـبزی بستـان بهشـت
خبـری از اثر چشمِ ترِ مردان اسـت

گُهر اشـک ندامـت به قیامـت ریزد
هر که در فکر شکسـت گهـر مردان اسـت

فیض اگر آب حیات از گهر نظم چکاند
هم از آنروسـت که او خاک در مردان اسـت


فیض کاشانی

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم - غزل بسیار دلنشین از حافظ


ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد 
ادامه مطلب ...

گفته بودم بی تو میمیرم ولی این بار نه


گفته بودم بی تو می میرم، ولی این بار نه
گفته بودی عاشقم هستی، ولی انگار نه

هر چه گویی دوستت دارم، به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این تکرارِ طوطی وار، نه

تا که پابندت شوم از خویش می رانی مرا
دوست دارم همدمت باشم، ولی سربار نه

دل فروشی می کنی گویا گمان کردی که باز
با غرورم می خرم آن را در این بازار، نه!

قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم "بمان!"
بار دیگر می کنم خواهش، ولی اصرار نه

گه مرا پس می زنی، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش "دل" است، "افسار" نه!

می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز
می کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه

سخت می گیری به من با این همه از دست تو
می شوم دلگیر شاید نازنین! بیزار نه ...!

پریناز جهانگیر عصر

این جهان کوه است و فعل ما ندا - مولانا



این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا


فعل تو کآن زاید از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت

پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه، بر خویش گرد

فعل تُست این غصّه های دم به دم
این بود معنای قَد جَفٌَ القَلَم!


مولوی


با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم


با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبی بخوریم

در کنار تو بیفتیم چو گیسوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابی بخوریم

بوسه با وسوسه ی وصل دلآرام خوش است
باده با زمزمه ی چنگ و ربابی بخوریم  
ادامه مطلب ...

درد منم داد منم ناله و فریاد منم - مولانا

اب منم ، تاب منم ، شاعر مهتاب منم
شورتویی ، شعرتویی ، عاشق بی تاب منم

رام تویی ، کام تویی ، عاشق این جام تویی
دار تویی، یار تویی ، عاطفه ی ناب منم

زخمه ی این ساز تویی ، زمزمه ی راز تویی
شاهد پرواز تویی ، حلقه ی این باب منم

ای تن دریایی من ، عشوه ی رویایی من 
ادامه مطلب ...

صورتگر نقّاشـم هر لحظه بـُتـی سازم - مولانا



صورتگر نقّاشـم، هر لحظه بـُتـی سازم
وآنگه همــه بت‌ها را، در پـیـش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم
چـون نقش تو را بیـنم، در آتشش اندازم

تو سـاقی خمّـاری، یا دشمـن هُشـیاری؟!
یا آنک کنی ویران، هر خانه که می سازم

جـان ریختـه شد بر تو، آمیختـه شد با تو
چون بوی تو دارد جـان، جـان را هـِلِه بنوازم

هر خـون که ز من روید، با خاک تو می گوید
با مهـر تو همـرنگم، با عشق تو هنـبـازم

در خانه آب و گِـل، بی‌توسـت خـراب ایـن دل
یا خانه درآ جانا! یا خانه بپـردازم



"مولانا"

چقدر چون همگان مثل دیگران باشم


چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم؟!

اگر پرنده مرا آفریده اند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم؟!

اگر چه ریشه در این دشت بسته ام، باید 
ادامه مطلب ...